ای ابر بهارین
که ناگهان با اشک های نگونسار
بر روی این باغ خیمه زده ای و غرش میکنی،برق می زنی
ای ابربهاری،
ای باران اردیبهشتی، تو نمی فهمی
درختان این باغ همه تشنه اند.
ما درخت های این باغ پژمرده ی پامال زمستان همگی تشنه ایم.
تشنه ی بارانیم.
به جوی های خشکی که از پای ما میگذرد منگر.
این جوهای بزرگ،آب ندارند.
آب دارند اما به ریشه ی ما نمی رسند.
به ریشه ی ما می رسنداما آب هایی شور و تلخ و آلوده اند.
ما همه ی درختان این باغ
در کنار این جوی های پر آب همچنان تشنه ایم.
تشنه بارا نیم،
گردو غبار سال ها رااز شاخ و برگ های پیر و پژمرده و خشک آلوده ما بشوی
ما را بنواز
ما نیز همچنان درخت پنهانی
درون باغ می توانیم بشکفیم،از نو بشکفیم.
برگ های پیر سال های پیش را بریزیم و نا گهان
در زیر نوازش های تو،به شکوفه بنشینیم.
ما نیز چشم به راه شکفتن های تازه ایم.
شور و شوق صد جوانه با من است،با ماست.
ای پاره ابر مهربان که بر روی آن درخت می باری،
دامنت را بگستران
بر سراسر این باغ خیمه زن
درختان باغ را همه در آغوش باران های نوازشگرت بگیر.
دکتر علی شریعتی